پانیساپانیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

panisa

4روز مسافرت بازم شمال

البته این دفعه به اصرار زن عموافسانه رفتیم خیلی هم بهش زحمت دادیم که اصلا خوش نگذشت با وجود شیطنتهای تو یکم سخت بود واقعا باباهم از شرمندگیمون درآمد کل سفر بامن قهر بود بعد به روایت تصویر اینجا بغل عمه معصومه بودی موقع نهار بلال خورده بودی دهنت سیاه شده بود ماهم نهار میخوردیم اینجا هم این کلاه و سطل شمال برات خریدم بریم دریا قربون لبت بشم عسل اینجا هم حسابی شن بازی کردی و باپدر بزرگت اینجاهم خسته شدی یا عطش کردی نمی دونم شیر میخوردی اینجا مسیر رفتن بود وایستادیم صبحانه بخوریم اینم صدی مامان درحال درست کردن لاک پشت باهمکاری دخی جون اینم یک روز راه افتادیم رفتیم چشمه دمکش که حیف خشک شده بود &nbs...
23 خرداد 1393

تولدت مبارک پدر عزیزم

ورجک مامان تو رو گذاشتم پش دایی مصطفی و رفتم کیک خریدم بعد گل سفارش دادم بعد دسری که خاله سدی درست کرده ود گرفتم رفتم رستوران غروب هم که پنجشنبه 22 خرداد یعنی دیرو ز بود مرسم بود کل خیابونها شلوغ بود چند اعتی تو خیابون بودیم بعد رفتیم رستوران اما باب از سوپرایزم اصلا خوشش نیامد کلی غر زدم گفت من نمی تونم اینجا کیک بخورم و ببرم بعد مجبور شدم کیک بیارم خونه بقیه تولد خونه بگیریم البته دلیل داشت ولی من زیاد قانع نشدم میگفت بهخاطر دوستهام و ........... البته خجالتی هم هست چمیدونم مادر ...
23 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به panisa می باشد